postheadericon که بمانـد آن جا ، پـشـت یک پرده تـوری


دل من تـنها بـود ،
دل من هرزه نـبـود ...
دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا
به کجا ؟!
معـلـوم است ، به در خانه تو !
دل من عادت داشـت ،

که بمانـد آن جا ، پـشـت یک پرده تـوری

که تو هر روز آن را به کناری بزنی ...

دل من ساکن دیوار و دری ،

که تو هر روز از آن می گـذری .

دل من ساکن دستان تو بود

دل من گوشه یک باغـچه بـود

که تو هر روز به آن می نگری

راستی ، دل من را دیـدی ...؟

postheadericon فقط همین.....


حوصله خواندن ندارم
حوصله نوشتن هم ندارم!
این همه دلتنگی دیگر نه با خواندن کم می شود،نه نوشتن..
دلم لمس آغوشت را می خواهد؛
  1. فقط همین.....

postheadericon .دو قدم مانده


با من . . .دو قدم مانده از دل تو تا من
حالا..می خواهم همینجا بایستم، فقط نگاهت کنم
من پیش از این برای پیدا کردنت بسیار دویده ام
خسته تر از آنم که راه بیایم
اما با تمام خستگی ام
هنوز در دستهایم نوازش هست
در آغوشم آرامش..و در دلم جا برای تو
تو فقط همین دو قدم را بیا..باقی اش با من

postheadericon آدمیست دیگر ...

آدمیست دیگر ...
یک روز حوصله هیچ چیز را ندارد، دوست دارد بردارد خودش را بریزد دور

postheadericon شعرهايم

شعرهايم مي خواهند خودكشي كنند!

يك خودكشيِ آرام

از ارتفاعِ بلندي كه آسمان را تسليم مي كند ...

تـو هم ميان شعرهايم پـرواز كن برو.....مگر همین خواسته ی همیشگیت نبود...راستی مواظب خودت باش...بیشتر از همیشه...چون من دیگر نزدیکت نیستم...

درباره من

دنبال کننده ها

با پشتیبانی Blogger.