postheadericon خبر

شعر ها يم به دنبا ل رد پا يت،، در كو چه ها ى تنها يى گم شده ،،تو از آنها خبرى ندا رى؟

postheadericon بــــر نمــــی گــــردی..!


  • مـــی روی و من پشت سرت آب نمـی ریـزم...

    وقتی هـــــــوای رفتــــــــن داری
    دریـــــا را هم به پـایت بریـزم
    بــــر نمــــی گــــردی..!
 

postheadericon سلام..آرام است اینجا آرام...

سلام..آرام است اینجا آرام...

هوائی سرد و من و تنهایی‌..

نفس‌هایم هم دارند بغض میکنند..
...
صبح زیباییست..جمله در گلویم کوتاه تر از یک کلمه..

هیچ ندارد این دل‌..یک دلخوشی‌ الکی‌..تمام فردا‌های من..

گم خواهم کرد خود را..شاید دیگر پیدا نشدم اما...

هر شب صدایم کن..مرا از پنجره ی روبروی خانه ‌ام فریاد بزن..فریاد

postheadericon با تو نیستم تو نخوان با خودم زمزمه میکنم

با تو نیستم
تو نخوان
با خودم زمزمه میکنم

.
.
.
.
.
.

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام

فقط کمی

تو را کم اورده ام

یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم میاورم برای گفتن دوستت دارمها؟

حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند

با این همه واژه چه کنم؟

تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟

باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم

باید خوب باشم

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام

فقط کمی

بی حوصله ام

آسمان روی سرم سنگینی میکند

روزهایم کش امده

هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم

باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم

روزها تمام ابرهای اندوه ها در چشمان منند ولی نمی بارند

چون

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام

تمام خنده هایم را نذر کرده ام که گریه ام نگیرد

اما شبها..

وای از شبها

هوای آغوشت دیوانه ام میکند

موهایم بد جوری بهانه دستانت را میگیرند

اصلا چطور است کوتاهشان کنم هان؟

تا دیگر پریشانت نشوند

ببینم تو توقع داری دلم برای خوابیدن با عطر شکوفه هایی که از کلامت لا به لای موهایم میریخت تنگ نشده باشد؟؟؟؟!!!بی انصاف

کاش لا اقل میشد فقط شب بخیر شبها را بگویی تا بخوابم

لالایی ها پیشکش

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام

فقط نمیدانم چرا هی آه میکشم

آه

و

آه

و بازم آه

خسته شدم از این همه اه

شبها تمام آه ها در سینه منند

تمام نمی شوند اما

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام

فقط کمی دلواپسم

کاش قول گرفته بودم از تو

برای کسی از ته دل نخندی

می ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود

حال و روزش شود این...

تو که نمی مانی برایش آنوقت مثل من باید

آرم باشد .....خوب باشد..... قول داده باشد

.......................................................

نترس باز شروع نمیکنم اصلا تمام نشده که بخواهم شروع کنم

همین دلم برایت تنگ شده را هم به تو نمی گویم

من خوبم ....من آرامم......

آخر من قول داده ام که آرام باشم

من خوبم

باورت می شود؟

postheadericon نوبت من که رسید,سهم من یخ زده بود

دستها بالا بود
هر کسی سهم خود را طلبید
نوبت من که رسید,سهم من یخ زده بود
سهم من چیست مگر؟
یک پاسخ, پاسخ یک حسرت
سهم من کوچک بود
قد انگشتانم
عمق ان وسعت داشت
وسعتی تا ته دلتنگی ها
شاید از وسعت ان بود که بی پاسخ ماند....

postheadericon وقتی می روی .......

وقتی می روی
تمام چیزهای عادی
یادگاری می شوند
حساس می شوند
ترک بر می دارند

postheadericon همه چیز را یاد گرفته ام !

همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم
تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
یاد گرفته ام ….نفس بکشم بدون تو……و به یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن…
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که بی تو بخندم…..
یاد گرفته ام بی تو گریه کنم…و بدون شانه هایت….!
یاد گرفته ام …که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !
یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ….
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !
اما هنوز یک چیز هست …که یاد نگر فته ام …
که چگونه…..!
برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم …
و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ….
تو نگرانم نشو !!
فراموش کردنت” را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت

postheadericon شهیدحبیب خبیری كاپيتان سابق تيم ملي فوتبال ايران

شهیدحبیب خبیری كاپيتان سابق تيم ملي فوتبال ايران

شهیدحبیب خبیریكاپيتان سابق تيم ملي فوتبال ايران كه بدست دژخيمان فاشيست حاكم تيرباران شد. يادش گرامي.

postheadericon نصرتی و شیث را هم رسوا کنید...

نصرتی و شیث را هم رسوا کنید...

همانند زهرا امیر ابراهیمی و خاله نرگس و فرنود

روزی هم نوبت من و تو و نزدیکانمان است...
...
نصرتی و شیث را هم رسوا کنید...

همانند زهرا امیر ابراهیمی و خاله نرگس و فرنود

روزی هم نوبت من و تو و نزدیکانمان است...

ما همــــــینیم... متاسفانه همــــــینیم...

قبول است

اشتباه کردند...

ولی چرا کسی اشتباه دست هایی که هر روزه بر پیکره ی خواهرانمان می نشیند را نمی بیند؟

به خدا این پیاده رو ها مملو از جنایتکار است...

تلخ است و نفرت انگیز ولی راست...

چرا روزنامه ها تنه های شهوت آلود غریبه ها بر شانه ی مادرانمان را نمی نویسند؟

دروغ می گویم خواهر؟

ما در روتین های نفرت انگیزمان غرق شده ایم...

اگر هر کدام از ما برای گناهانمان این چنین رسوا می شدیم و مجازات...

کسی نبود.

و زمین خلوتگاه تاریک دایناسورها...

راست باشیم...

برادرش باشیم و خواهرش ، قضاوت کنیم...

راستی برادرم...

وجدان در میان بگذاریم...

تو اشتباه نکرده ای ؟

اعدامت کردند؟

فریادت کردند؟

بیدار شویم و شاخه های درختان حیاط خانه مان را نسوزانیم...

شاید ماه ها تا بهار مانده باشد...

و شاید ما برگ های دیگر شاخه ی بعدی باشیم...

بزرگ شویم و بزرگ فکر کنیم..

مثل سوز تندی که صورت را تیغ می زند...

درباره من

دنبال کننده ها

با پشتیبانی Blogger.