نصرتی و شیث را هم رسوا کنید...
همانند زهرا امیر ابراهیمی و خاله نرگس و فرنود
روزی هم نوبت من و تو و نزدیکانمان است...
ما همــــــینیم... متاسفانه همــــــینیم...
قبول است
اشتباه کردند...
ولی چرا کسی اشتباه دست هایی که هر روزه بر پیکره ی خواهرانمان می نشیند را نمی بیند؟
به خدا این پیاده رو ها مملو از جنایتکار است...
تلخ است و نفرت انگیز ولی راست...
چرا روزنامه ها تنه های شهوت آلود غریبه ها بر شانه ی مادرانمان را نمی نویسند؟
دروغ می گویم خواهر؟
ما در روتین های نفرت انگیزمان غرق شده ایم...
اگر هر کدام از ما برای گناهانمان این چنین رسوا می شدیم و مجازات...
کسی نبود.
و زمین خلوتگاه تاریک دایناسورها...
راست باشیم...
برادرش باشیم و خواهرش ، قضاوت کنیم...
راستی برادرم...
وجدان در میان بگذاریم...
تو اشتباه نکرده ای ؟
اعدامت کردند؟
فریادت کردند؟
بیدار شویم و شاخه های درختان حیاط خانه مان را نسوزانیم...
شاید ماه ها تا بهار مانده باشد...
و شاید ما برگ های دیگر شاخه ی بعدی باشیم...
بزرگ شویم و بزرگ فکر کنیم..
مثل سوز تندی که صورت را تیغ می زند...