postheadericon کاروان دشت نور




شعر کاروان دشت نور

میرود این کاروان در دشت نور
زخم بر پایش، ولی قامت صبور

میرود، چون هست علی اش ساربان
میرود، این کاروان سربدار عاشقان

میرود این چشمه تا صبح امید
تا طلوع بی قراری های دریای سپید

میرود، محمل مدار ای ساربان
میرود چون خالق هستش باغبان

گرتهی باشد دو دستش غم مخور
گر اسارت هست بخت سربلندش، غم مخور

هان بپا شو، یاری اش کن، برخروش
جامه مسکین ز تن کن، رخت عیاری بپوش


مجتبی فتحی
19 آوریل  2012

آرشیو وبلاگ

درباره من

دنبال کننده ها

با پشتیبانی Blogger.