مبارک،قذافی،صالح و بن علی در روزگاری که "جیک جیک مستانشان بود"
نردبان اين جهان ما و مني است
عاقبت اين نردبان افتادني است
لاجرم هر كس كه بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شكست
عاقبت اين نردبان افتادني است
لاجرم هر كس كه بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شكست
مبارک،قذافی،صالح و بن علی در روزگاری که "جیک جیک مستانشان بود"
سی ثانیه پای صحبت برایان دایسون
فرض کنید زندگی همچون یک بازی است. قاعده این بازی چنین است که بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید. جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و باقی آنها شیشه ای هستند. پر واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین، دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد، اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد ، کاملا شکسته و خرد میشوند. او در ادامه میگوید : آن چهار توپ شیشه ای عبارتند از خانواده، سلامتی، دوستان و روح خودتان و توپ لاستیکی همان کارتان است.كار را بر هیچ یك از عوامل فوق ترجیح ندهید، چون همیشه كاری برای كاسبی وجود دارد ولی دوستی كه از دست رفت دیگر بر نمیگردد، خانواده ای كه از هم پاشید دیگر جمع نمیشود، سلامتی از دست رفته باز نمیگردد و روح آزرده دیگر آرامشی ندارد.
سحرگاهی، ز بازیگاه طفلان،
سحرگاهی، ز بازیگاه طفلان،
کودکم با چشم تر برگشت،
و با بغض که بودش در گلو پرسید:
بگو بابا!
مهاجر چیست؟
... دشنام است، یا نام است.
٭٭٭
از آن پرسش، دلم لبریز یک فریاد خونین شد،
و مروارید اشکی،
از کنار چشم من، بی پرده پایین شد،
ولی آهسته چشمم رابه پشت دست مالیدم،
و در ذهنم برای آنچنان پرسش جواب نغز پالیدم.
٭٭٭
بدو گفتم:
ببین فرزند دلبندم،
تو میدانی که میهن چیست؟
بگفت: آری،
تو خود روزی بمن گفتی،
که میهن خانه یی اجداد را گویند،
زدم بوسی بر رخسارش،
و غمگینانه افزودم،
اگر در یک شب تاریک،
مشتی دزد و رهزن، خانه یی بابات را سوزند،
و هر سو آتش افروزند،
و تو از وحشت دزدان، بیرون آیی،
و شبها را به روی سنگفرش مردم دیگر بیاسایی،
مهاجر میشوی فرزند،
مسافر میشوی دلبند.
٭٭٭
سرشک تازه یی چشمان فرزند مرا تر کرد،
و اندوهی روانش را مکدر کرد،
و آنگه گفت: دانستم
مهاجر آدم بی خانه راگویند،
و من مصراع شعر ساده اش را ساختم تک بیت:
و در زیر لب افزودم، نیکو گفتی عزیز من،
مهاجر آدم بیخانه را گویند
مهاجر قمری بی لانه را گویند
کودکم با چشم تر برگشت،
و با بغض که بودش در گلو پرسید:
بگو بابا!
مهاجر چیست؟
... دشنام است، یا نام است.
٭٭٭
از آن پرسش، دلم لبریز یک فریاد خونین شد،
و مروارید اشکی،
از کنار چشم من، بی پرده پایین شد،
ولی آهسته چشمم رابه پشت دست مالیدم،
و در ذهنم برای آنچنان پرسش جواب نغز پالیدم.
٭٭٭
بدو گفتم:
ببین فرزند دلبندم،
تو میدانی که میهن چیست؟
بگفت: آری،
تو خود روزی بمن گفتی،
که میهن خانه یی اجداد را گویند،
زدم بوسی بر رخسارش،
و غمگینانه افزودم،
اگر در یک شب تاریک،
مشتی دزد و رهزن، خانه یی بابات را سوزند،
و هر سو آتش افروزند،
و تو از وحشت دزدان، بیرون آیی،
و شبها را به روی سنگفرش مردم دیگر بیاسایی،
مهاجر میشوی فرزند،
مسافر میشوی دلبند.
٭٭٭
سرشک تازه یی چشمان فرزند مرا تر کرد،
و اندوهی روانش را مکدر کرد،
و آنگه گفت: دانستم
مهاجر آدم بی خانه راگویند،
و من مصراع شعر ساده اش را ساختم تک بیت:
و در زیر لب افزودم، نیکو گفتی عزیز من،
مهاجر آدم بیخانه را گویند
مهاجر قمری بی لانه را گویند
مناجاتي زيبا از استاد مصطفي ملكيان
مناجاتي زيبا از استاد مصطفي ملكيان
خدايا، انديشهام را در مسيري معنوي و روحاني قرار ده، تا روحم را با تو درآميزم، و لذت ِ بودن ِ با تو را در لحظه لحظهي زندگيام دريابم.
خدايا، انديشهام را چنان محكم ساز كه به حقيقت و عقلانيت متعهد باشم، و تنها بر پايه فهم و تشخيص خودم از زندگي، زندگي كنم، تا بتوانم از آنچه جامعه و ديگران از من ميخواهند فراتر بروم.
خدايا، به من بينشي عطا كن كه هيچ وقت خود را با ديگران مقايسه نكنم، بر آنهايي كه از من برتر هستند حسد نورزم، و بر آنها كه پايين ترند فخر نفروشم، و بر آنچه دارم قناعت كنم و همواره در اين انديشه باشم كه از آنچه در حال حاضر هستم، فراتر بروم.
خدايا، به من فهمي عطا كن تا تفاوتهاي خود با ديگران را دريابم، و بفهمم كه با شخصيت منحصربه فردي كه دارم قاعدتا زندگي منحصربه فردي نيز براي خود خواهم داشت، كه از جهاتي مي تواند متفاوت از زندگي ديگران باشد، مهم آن است كه به تفاوتهاي خودم و تفاوتهاي ديگران احترام بگذارم و زندگي ام را منطبق با آن چه هستم، شكل ببخشم.
خدايا، توانايي ِ عشق به ديگري را در وجودم بارور ساز، تا انسان ها را خالصانه دوست بدارم، و بهترين لحظات لذت زندگي ام، لحظاتي باشد كه بدون هيچ نوع چشمداشتي، خدمتي به همنوع ام مي كنم.
خدايا، مرا از هر نوع نفرت و كينه اي كه حوادث تلخ روزگار بر وجودم نهاده است، رها كن، تا با رهايي از نفرت و كينه، بتوانم ديگران را آن طور كه هستند، بپذيرم و دوست بدارم.
خدايا، فهم مرا از زندگي آن چنان ژرف ساز تا قوانين آن را دريابم، و بفهمم كه در زندگي چيزهايي هست كه قابل تغيير نيست، قوانيني هست كه از آنها تخطي نمي توان كرد، تا ساده لوحانه نپندارم كه هر آنچه مي خواهم را مي توانم داشته باشم، و هر آنچه آرزو مي كنم خواهم داشت.
خدايا، اين توانايي را به من عطا فرما تا در لحظه لحظه زندگي ام، در لحظه حال و براي آنچه هم اكنون مي گذرد زندگي كنم، و زيبايي ها و شادي هايي كه هم اكنون از آن برخوردار هستم را با انديشيدن بيش از حد به گذشته اي كه ديگر پايان يافته است، و دغدغه بيش از حد براي آينده اي كه هنوز نيامده است، ناديده نگيرم.
خدايا مگذار كه در بند گذشته باقي بمانم، و چنان تعهد و دغدغه ي كشف حقيقت را در درونم شعله ور ساز كه هيچگاه بخاطر آنچه در گذشته حقيقت مي دانسته ام و آبرو ، حيثيت و شخصيت اجتماعي ام بدان وابسته است، از حقيقت هايي كه هم اكنون بدان ها دسترسي مي يابم، و ممكن است همه آنچه در گذشته حقيقت مي دانسته ام به چالش بكشد و بي اعتبار سازد، محروم نمانم.
خدايا، مرا به انضباطي دروني متعهد كن، تا بفهمم و بدانم كه هر كاري كه دوست دارم و از آن لذت مي برم را مجاز نيستم كه انجام دهم.
خدايا، كمكم كن تا عميقا دريابم كه زندگي بيش از آنچه اغلب مي پندارند جدي است، و براي هيچ انساني استثنا قائل نمي گردد، همه ما براي آنچه مي خواهيم و در آرزوي آن هستيم بايد تلاش كنيم و شايستگي و لياقت به دست آوردن آن را داشته باشيم. خدايا، به من بياموز كه بدون شايستگي و لياقت داشتن چيزي، نخواهم كه تو آن را از آسمان برايم بفرستي.
خرها و زنبورها
در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند.
روزی از روزهاخری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود.
از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می کند
و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را
نیش می زند و تا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد.
خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند، عر عر کنان و عربده کشان زنبور
را دنبال می کند.
زنبور به کندویشان پناه می برد.
به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد.
خر می گوید :
« زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم.»
ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او
بیاورند. سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می برند و طفلکی زنبور شرح می
دهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و
کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است. ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد، از خر
عذر خواهی می کند و می گوید:
« شما بفرمائید من این زنبور را مجازات می کنم.»
خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که نه خیر این زنبور
زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم. ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور
را صادر می کند. زنبور با آه و زاری می گوید:
« قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام برایم
عادلانه است ؟»
ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید:
« می دانم که مرگ حق تو نیست. اما گناه تو این است كه با خر جماعت طرف شدی که
زبان نمی فهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است»
برچسبها:
خرها و زنبورها
آقای عمار ملکی عزیز. من نامه این پیرشرف و عزت و شجاعت را درصفحه فیس بوک ام گذاشتم هزاربارشرفدارد به سایت کلمه
آقای عمار ملکی عزیز. من نامه این پیرشرف و عزت و شجاعت را درصفحه فیس بوک ام گذاشتم هزاربارشرفدارد به سایت کلمه.
by Khanbaba Khan on Monday, 12 September 2011 at 19:59
جند روز پیش شهادت نامه دکتر محمد ملکی اولین استاد دانشگاه تهران به دکتر شهید را همه دیدیم و آن را چندین بار خواندیم . و به این استاد و پیر شرف احسنت گفتیم . راستش من نمیخواستم در این رابطه چیزی بگم و یا بنویسم ولی این استاد پیراستاد من نیز بود . می خواهم ادای احترام شاگردی را بجا بیاورم . البته این را بگویم انتقاد فرزند استاد باعث شد که من چند کلمه بنویسم آقای عمار ملکی فرزند دکترمحمد ملکی در یک نامه کوتاه ولی بسیار درد آور نوشته بود تمام سایتها و رسانه ها شهادت نامه دکتر محمد ملکی را چاپ کردند بجز سایت کلمه دقیقأ این (کلمه باعث شد که من این نوشته را بنویسم) دکتر محمد ملکی استاد گران قدر و گوهر بی بدیل چنانکه خودش نوشته است خطاب به دکتر شهید میگوید: من پيرمردی ۷۸ ساله و بيمار هستم ولی برای تحمل هر حکمی آماده هستم زيرا هدفم مبارزه با ظلم و بيدادگری حاکمان و قدرت بدستان ايران بوده و هست و خواهد بود. به خدا و خلق تکيه دارم و از هيچ عقوبتی ترس ندارم و آرزويم ملاقات با شما و بيان حقايقی است از آنچه در ۳ دهه اخير در ايران گذشته و ظلمی که بر اين ملت روا رفته است.
جناب آقای دکتر شهيد؛
من شهادت خواهم داد که در دهه ۶۰ شمسی چگونه زندانيان جوان و دانشجويان اعم از زن و مرد را پس از شکنجه بسيار، ده ده و صد صد هر شب برای اعدام می بردند و آنها به سوی سرنوشت می رفتند و در راه سرود می خواندند. حاضرم حقايقی را که خود شاهد آنها در زندانهای نظام ولائی بوده ام را برايتان ذکر کنم و پای هزينه آن نيز بايستم.
این یک قسمت از نامه دکتر محمد ملکی بود . من در اینجا خطابم آقای عمار ملکی است عمار عزیز شما از سایت کلمه چه انتظاری ندارید؟ گردانندگان سایت کلمه همان شکنجه گران عصر طلایی امام ره هستند که امروز روزگار بجای شلاق قلم را بدستشان داده است . پدرشما و پدرعلمی همه ما استاد محمد ملکی در این شهادت نامه بسیار روشن عمل اینها را بیان کرده است . امروز همان شکنجه گران و قداره بندان و چاقو کشان زنجیر بدستان هستند که این سایت کلمه را می چرخاندند ولی با اسم امروزیشان سبزالهی . از این اراذل شما انتظار چاپ کردن نامه پدرتان را دارید؟ پدر شما در این نامه نوشته است: برای تحمل هر حکمی آماده هستم زيرا هدفم مبارزه با ظلم و بيدادگری حاکمان و قدرت بدستان ايران بوده و هست و خواهد بود. به خدا و خلق تکيه دارم و از هيچ عقوبتی ترس ندارم.
ولی عمارعزیز صاحبان سایت کلمه میخواهند درچارچوب این نظام ننگ و نکبت باشند و تازه به این هم قناعت نمیکنند میخواهند به عصرطلایی خمینی خون خوار برگردند . همان عصر که این پیر مرد آن را در این نامه به چالش طلبیده است .عمارعزیز من نامه این پیرشرف و عزت و شجاعت را درصفحه فیس بوک ام گذاشتم هزاربارشرفدارد به سایت کلمه. امروز انسانهای مثل دکتر محمد ملکی تکیه گاه انسانیت هستند هر انسان با شرف وقتی که اسم این پیرغران را میشنود احساس غرور میکند او منظورم استادم است عاشق یارانش و عاشق ملتش و عاشق آزادی ملت ایران است پروانه وار خودش را به هر آتش فتنه میزند که آن آتش فتنه را خاموش کند . بله استاد عاشق ایران است او برای ایران شعله ور میشود .
خصم یاران آتش فتنه بر افروخته اند
ای دل دیوانه ام پروانه شو پروانه
مگر نمی گفتی عاشق آتش عشقم؟
ازجسم و جان بی کانه شو بی کانه
مشین در جمع مجلس یاران
هم ساقی هم پیمانه شو پیمانه
ای پیر من چونان ققنوس شرر زار،
ایستاده و پرشورتر شعله برکش،
برشب پلید وطن ای پیر مرد میدان
خیلی دیرشد عمو صمد نیامد) به یاد معلم بزرگ فرهنگ ایران صمد بهرنگی یک شعر به زبان آذری ترجمه شده به فارسی 16 شهریور روز شهادت
خیلی دیرشد عمو صمد نیامد) به یاد معلم بزرگ فرهنگ ایران صمد بهرنگی یک شعر به زبان آذری ترجمه شده به فارسی 16 شهریور روز شهادت
by Khanbaba Khan on Sunday, 04 September 2011 at 20:09
گلن گه داخ بیز ارسه یوخ لویاخ
هارای سالاخ صمد عمی سس لیاخ
صمد آدون گویول لرده ساخ لیاخ
بیزیم اوچون گدی صمد گلمه دی
چوخ گج اولدو صمد عمی گلمه دی
مینلر صمد گه دی سنن یولوننان
قوخماز ایکید قهرمانلاردونمز اولومنن
گلن گداخ صمدلرین یولوینان
بیزیم اوچون گه دی صمد گلمه دی
چوخ گه ج اولدو صمد عمی گلمه دی
ال ال گزیب قاپولاری چالاغون
صمد گدیب بیز یوردودا قالاغون
هرطرفه اونون سسین سالاغون
بیزیم اوچون گدی صمد گلمه دی
چوخ گج اولدو صمد عمی گلمه دی
ترجمه به فارسی
بیاید برویم دوباره ما ارس را بگردیم
فریادکنیم عمو صمد را صدا کنیم
اسم صمد را در قلبهایمان نگهداریم
برای ما رفتش صمد نیآمد
خیلی دیرشد عمو صمد نیامد
هزاران صمد رفتش در راه تو
دلیران و قهرمانان نمیترسند ازمرگ برنمیگردند
بیاید برویم در راه صمد ها
برای ما رفتش صمد نیآمد
خیلی دیرشد عمو صمد نیامد
دیاردیار بگردیم درها را بکوبیم
صمد رفته درجای آن مانده ایم
صدای او را به هر طرف برسانیم
برای ما رفتش صمد نیآمد
خیلی دیرشد عمو صمد نیامد
«شکنجه سفید» در مهد کودکهای تهران
در این روش مربیان به بهانه نافرمانی و شلوغکاری، کودک را مقابل چشمان هم سن و سالانش روی یک صندلی مینشانند و به او میگویند «درباره کار زشتی که انجام دادهای فکر کن»! کودک باید از کار زشتی که انجام داده از مربی خود عذرخواهی کند.
بعضی از مهدکودکها از روشهای عجیبی برای تنبیه کودکان استفاده میکنند، روشهایی که اگرچه با تنبیه بدنی همراه نیست اما اثرات روحی و روانی آنها به مراتب بیشتر از تنبیه بدنی است.
در یکی از مهدکودکهای غرب تهران نوعی روشِ تنبیه اجرا میشود که برای بسیاری از والدین تعجبآور و ناراحتکننده است. نام این روش «صندلی سکوت» است.
در این روش مربیان به بهانه نافرمانی و شلوغکاری، کودک را مقابل چشمان هم سن و سالانش روی یک صندلی مینشانند و به او میگویند «درباره کار زشتی که انجام دادهای فکر کن»! کودک باید از کار زشتی که انجام داده از مربی خود عذرخواهی کند.
مادر «تارا» یکی از کودکانی که با صندلی سکوت تنبیه شده است میگوید: «دختر من صبح از خواب بیدار شد و گریهکنان گفت که دیگر به مهد نمیرود.»
وی ادامه میدهد: «مربی مهدکودک به خاطر اینکه تارا سر کلاس نقاشی دوبار صدایش کرده یا به قول مربی با کودک دیگری شلوغ کرده، تنبیه شده است و او را مقابل چشمان دوستانش روی صندلی سکوت نشانده است.»
او در ادامه میگوید: «وقتی علت تنبیه کودکم با این روش را از مدیر مهد جویا شدم، وی وجود این روشِ تنبیه را تأیید کرد و به من گفت بچه شما زیادی حساس است.»
تأیید استفاده از صندلی سکوت
یک مربی مهد کودک ضمن تأیید استفاده از صندلی سکوت در برخی مهدکودکها به خبرنگار قانون میگوید: «از این صندلی استفاده میکنیم تا کودک را وادار به فکر کردن درباره اعمال ناپسندش کنیم.»
وی ادامه میدهد: «تا وقتی کودک درباره کار ناپسندش عذرخواهی نکند، روی این صندلی مینشیند.»
وی در جواب به این پرسش که «آیا تنبیه کودکان در برابر کودکان دیگر با این روش باعث تحقیر شخصیت کودک و فراری دادن او از درس و کلاس در آینده نمیشود» به این جمله اکتفاء کرد: «استفاده از صندلی سکوت باید با روشهای تنبهی و تشویقی دیگری هم همراه باشد.»
کارشناسان معتقدند مهدکودکها باید جایی برای رشد و تربیت کودک باشند، ضمن اینکه کودک باید بتواند در آنجا انرژیهای خود را تخلیه کند و برخوردهای تنبیهی با کودکان باید در حداقل سطح ممکن و به ظریفترین شکل باشد، به گونهای که کودک احساس سرخوردگی نکند.
مادر تارا میگوید: «دختر ما به شدت ترسیده است. در ماه ۱۸۰ هزار تومان به مهد کودک تارا پرداخت میکنیم تا دخترمان رشد کند نه اینکه تحقیر شود.»
استفاده از روشهای تنبیه روانی برای کودکان و خردسالانی که شخصیت آنها در حال شکلگیری است تأثیرات مهمی در آینده آنها میگذارد. مادر تارا میگوید که کودکش به شدت آسیب دیده و اگر یک بار دیگر این اتفاق برای او پیش بیاید شاید «تارا دیگر به هیچ مدرسهای نرود.»
نوشيدني معجزه گر:( تركيب هويج ، چغندر و سيب)
|
خبرساختن مجسمه قهرمان بنام ایران زمین بابک خرم دین لرزه به تن ارتجاع انداخته است
خبرساختن مجسمه قهرمان بنام ایران زمین بابک خرم دین لرزه به تن ارتجاع انداخته است
by Khanbaba Khan on Sunday, 11 September 2011 at 19:22
خبرساختن مجسمه قهرمان بنام ایران زمین بابک خرم دین لرزه به تن ارتجاع انداخته است : آقای الهام علی اف رئیس جمهور آذربایجان جدیدأ به فرماندارباکو دستورداده است که مجسمه بابک خرم دین در باکو خاسته شود این خبر لرزه به تن ارتجاع در تهران انداخته است. سایت سپاه پاسداران چنین نوشته است
اما این اقدامات و نگاه ضد دینی رئیس جمهور آذربایجان که نمونهای از آن ممانعت از حجاب بانوان است باعث اعتراض مردم این کشور شده است. هرچند پیمان با آمریکا و رژیم صهیونیستی باعث شده تا جوی خفقان آمیز در کشور آذربایجان حاکم شود و حق اعتراض از مردم گرفته شود اما اعتراضات عمومی نسبت به اقدامات ضد دینی الهام علی اف بعضا دیده میشود.
ببینید این رژیم جهل از ساخت یک مجسمه چه وحشتی کرده است که زمین و آسمان را به هم میبافت مگر در ایران هشتاد میلیونی بجز آخوند کسی میتواند حرف بزند ؟ حداقل بگذارید یک اعتراضی مردمی در ایران برپا بشود بعد آن را برای خودتان مدارک بکنید و بگوید آری شماها هم مثل ما باید به مردمتان اجازه اعتراض بدهید.
سئوال ببخشید جناب سپاه آدم کش ساخت یک مجسمه چه ربطی به حجاب تانوان دارد ؟ کجا و کدام کتاب نوشته است ساخت مجسمه ضد دین است؟ من هم کتاب های دینی را خواندم و هم غیری دینی را در هیچ کدام اینها ننوشته است ساخت مجسمه ضد دین است .
بله یک دفعه بگوید که ما حکومت ولایت فقیه از مرده هم می ترسیم چرا این را نمیگوید؟ ما ملت ایران که شماها را خوب میشناسیم . مگر دیروز نبود که پدر و مادر محمد مختاری را نگذاشتید بروند به سرمزار عزیزیشان ؟ مگر جنازه علی صارمی قهرمان را ندزدید؟ و مگر هزاران جنازه قهرمانان این ملت را ندزدیده اید؟ خوب یک بارهم که شده بگوید آقای الهام علی اف خواهش میکنیم این مجسمه را درست نکن از برای اسلام خمینی خطرناک است .
من برای اینکه در این کار بسیار زیبا و تاریخی ایرانیان نیز شریک باشند . به دولت آذربایجان پیشنهاد میکنم که ساخت این مجسمه را به عهده من بگذارد من یکی از شغلهایم مجسمه سازی است من برای ساخت این مجسمه هیچ پولی و یا هزینه هم نمیخواهم ولی حاضرم با افتخار مجسمه بابک خرم دین قهرمان را درست کنم .
اگرکسی توانست این پیام من را به دولت آذربایجان برساند ممنون میشوم .
بگذار آخوندهای خمینی صفت هر چه توان دارند زوزه بکشند من خود را یکی از نوادگان این سردارملی میدانم و این کار برایم افتخار است زنده باد ایران زنده باد ضد ولایت فقیه لعنت بر خمینی و پیروانش
اشتراک در:
پستها (Atom)
آرشیو وبلاگ
-
▼
2011
(58)
-
▼
سپتامبر
(32)
- آمنه بهر امى مرد تر از تما م خا ندا ن رو ح ا لله د...
- شاهکار حماسی مشترک هیلا صدیقی وبا هنر گرا فيكى امي...
- و اين چنين مى شو د اگر فر يا د رسى نبا شد كه جنين ...
- برای آنها که میدانند و میخواهند که بفهمند!!
- مبارک،قذافی،صالح و بن علی در روزگاری که "جیک جیک م...
- پسر گلم اگه قول بدی مشقاتو خوب بنویسی مامانی رو هم...
- شاعر چه خوب مردمان سرزمینش را می شناخت ، انسانهایی...
- ما درا ن ايرا نى و آب گو جه فر نگى
- صالحي به همراه ا.ن به آمريكا رفت
- سی ثانیه پای صحبت برایان دایسون
- آغاز نخستین اجلاس بینالمللی بیداری اسلامی در تهران
- تریتا پارسی دلارهای مردم فقیر ایران را به این صورت...
- آغوشت .
- سحرگاهی، ز بازیگاه طفلان،
- با هو ش ترين ريس جمهو ر دنيا
- مناجاتي زيبا از استاد مصطفي ملكيان
- خرها و زنبورها
- آقای عمار ملکی عزیز. من نامه این پیرشرف و عزت و شج...
- خیلی دیرشد عمو صمد نیامد) به یاد معلم بزرگ فرهنگ ا...
- ۲۳شهریور تولد مردی دیگر " امیر جوادی فر" سروی آزاد...
- «شکنجه سفید» در مهد کودکهای تهران
- نوشيدني معجزه گر:( تركيب هويج ، چغندر و سيب)
- خبرساختن مجسمه قهرمان بنام ایران زمین بابک خرم دین...
- منابع خود را به دقت ارزیابی کنید
- ترديد نيست
- رویاهایم
- بو ى تنت
- این همان شعری از فروغ فرخزاد است که نام وی را از ل...
- آبستن حرف هایی می شوم که هیچ گاه به دنیا نخواهند آ...
- باٰزمی تابدبه هم باز
- من و مز رعه اى به نا م وطن
- تولد
-
▼
سپتامبر
(32)
درباره من
- هوای بارانی
دنبال کننده ها
با پشتیبانی Blogger.